تازه ها

يکشنبه 29 مرداد 1396-10:53 کد خبر:28068

گفتگوی اختصاصی با حاج حسن مستشرق جانباز آزاده ساروی:

خون شهدا ضامن پایداری و بقای انقلاب خواهد بود

انعکاس شمال - هر برگ از تاریخ کشورمان را که ورق می زنیم جز ایثار، گذشت، فداکاری، ایمان، اراده، شجاعت، صلابت، آزادگی و حریت نمی بینیم. برگ برگ آن گواه افتخارآفرینی مردان و زنان بزرگی است که نه تنها اسطوره بلکه به یک الگوی تمام نما برای نسل های متمادی این سرزمین مبدل گشتند.


انعکاس شمال، سرویس اجتماعی: هر برگ از تاریخ کشورمان را که ورق می زنیم جز ایثار، گذشت، فداکاری، ایمان، اراده، شجاعت، صلابت، آزادگی و حریت و.... نمی بینیم. برگ برگ آن گواه افتخارآفرینی مردان و زنان بزرگی است که نه تنها اسطوره بلکه به یک الگوی تمام نما برای نسل های متمادی این سرزمین مبدل گشتند. 26مرداد 1369یکی از این روزهاست که نقطه عطفی در دل تاریخ شده است. این روز یاددآور دلاوری ها،صبوری، ایثار و گذشت فرزندان غیور این مرز و بوم است که سال ها دور از وطن سختی های زیادی را به جان خریدند و فجیع ترین شکنجه ها را تحمل کرده تا پای مرگ رفتند اما ذره ای دست از آرمان های خویش بر نداشتند و لحظه ای فکر خیانت به ذهنشان خطور نکرد امنیت امروزمان مرهون فداکاری های این عزیزان است و کمترین کاری که می توانیم انجام دهیم قدردانی از آن هاست .

در آستانه سالروز ورود آزادگان، این پرستوهای عاشق به وطن عزیزمان قرار داریم و این بهانه ای شد تا سراغ یکی از آزادگان سرفراز شهرستان ساری  به نام حاج حسن مستشرق  جانباز 70درصد که 9 سال در بند اسارت بود برویم و از نزدیک پای صحبت های وی بنشینیم.

وارد منزل که شدیم با استقبال گرم خانواده آقای مستشرق روبرو شدیم .زندگی ساده و بی زرق و برق اما سرشار از آرامش و ایمان دارند.همسرش نیز با ما هم کلام شد و خواسته اش این بود با قلم خود تنها در راه حق قدم بر داریم هرچند به ضررمان باشد. حاج حسن آرام و شیوا صحبت می کند و سرشار از ناگفته هاست .دلگیر از برخی مسائل جامعه است اما هیچ کس را بدهکار خود نمی داند و تنها خواسته اش پاسداری خون شهدا و حفظ دستاوردهای دفاع مقدس است. حدود دو ساعت باهم صحبت می کنیم و من محو کلام ایشان و همسر عزیزشان ،هرچه بیشتر می شنیدم تشنه تر می شدم از شما  نیزدعوت می کنم این گفت و گوی جذاب و شنیدنی را از دست ندهید.

آقای مستشرق لطفا خودتان را برای مخاطبان خوب معرفی کنید تا بیشتر شما رو بشناسند.

حسن مستشرق فرزند محمدباقر،متولد1345 ساکن ساری. ما 7برادر بودیم که 4نفرمان در جبهه های حق علیه باطل حضور پیدا کردیم که یکی از برادرانم به نام حجت در سال 1365 در شلمچه به شهادت رسید.

خب چطور شد به فکر رفتن به جبهه افتادید؟ چه سالی و چگونه اعزام شدید؟ موقع اعزام به جبهه چند سال داشتید؟

سال1360 ابتدا به صورت نامنظم بعدها  به صورت جهادی و بسیجی به جبهه اعزام شدم .آن زمان 16سال داشتم. اولین بار که تصمیم خود را به پدر گفتم مخالفت کرد و گفت 3برادرت هستند من به تو نیاز دارم اما من گفتم به دعوت امام لبیک می گویم و توانایی آن را نیز دارم بار دوم که به خانه برگشتم رضایت پدرم را جلب کردم و فقط گفت مواظب خودت باش.

اولین بار جنگ را چگونه حس کردید؟

وقتی وارد جبهه شدم دیدم میدان جنگ با آموزش های ما زمین تا آسمان تفاوت دارد. هر لحظه امکان اصابت گلوله،بمباران و درگیری بود.  در سوسنگرد خانه ها با وسایل رها شده بودند ،بعضی خانوارها به اسارت دشمن در آمدند و تعدادی را به جاهای دیگر انتقال دادیم. صحنه های بسیار دلخراشی بود. بعد از 2هفته توانستیم  با فرماندهی شهید چمران سوسنگرد را از چنگ دشمن دراوریم .

انتظار اسیر شدن را داشتید؟ چه تاریخی و چگونه به اسارت عراقی ها در آمدید؟ آن لحظه چه حسی داشتید؟

لباس من پر از شعار بود و دوستان به من می گفتند حسن اگر اسیر شوی عراقی ها تکه تکه ات می کنند اما من به تنها چیزی که فکر نمی کردم اسارت بود.  در سال 1361 به اسارت دشمن در آمدم.من عضو گردان امام محمدباقر بودم و چون گردان ما در عملیات فتح المبین در سوسنگرد بسیار موفق بود در فتح خرمشهر در عملیات بیت المقدس با فرماندهی حاج قاسم سلیمانی از ما استفاده کردند.شب عملیات یکی از فرماندهان به من گفت حسن تو فردا نرو، این ها یا شهید می شوند یا اسیر ، اما من قبول نکردم و به تیپ ثارالله ملحق شدیم. خاکریزهای مختلف را رد کردیم و تا مرز پیش رفتیم ،تعداد زیادی از بچه ها به شهادت رسیدند و زخمی های بسیاری روی دستمان ماند.قرار بر پیشروی تا مرز نبود اما گویا ما ترمز بریده بودیم و گفتیم حال که این همه زخمی و شهید داده ایم این منطقه را از دست ندهیم  بنابراین در آن محل مستقر ماندیم تا صبح نیروهای جدید به ما ملحق شوند.آن طرف پر از نیروهای عراقی با تجهیزات و بیش از 50تانک بود . سلاح و مهمات ما تمام شده بود و تعدادمان نیز کمتر از 150نفر بود ،نیروهای عراقی ما را محاصره کرده و مثل مور وملخ حمله کرده و به قول بچه ها قیچی کردند. من خودم را بین دو شهید انداختم شاید مرا نبینند اما با بررسی متوجه زنده بودنم شدند. هیچ راهی نداشتیم .یکی از رزمنده ها نارنجک به سمت آن ها انداخت و تعداد زیادی از آنان را از بین برد افسر عراقی ما را ما را روی زمین خواباند و به تانک ها دستور داد از روی ما رد شوند که ناگهان یکی از افسران می رسد و می گوید این ها را اسیر بگیریم و شکنجه کنیم.حس غریبی داشتم و هر لحظه امکان هر حادثه را می دادم.

 

برخورد دشمنان در زمان اسارت با شما چگونه بود؟ با دیدن شکنجه های دشمن از رفتن به جبهه پشیمان نشده بودید؟

ما را از کوچه پس کوچه های بصره عبور داده و اهالی بصره با سنگ و کلوخ از ما پذیرایی کردند و هر چه توانستند ما را آزار دادند. ما را به استخبارات عراق بردند که مثل ساواک دوران شاه بود . در یک اتاق کوچک ذوزنقه ای شکل قرار داشتیم تعدادمان زیاد بود و فضا بسیار محدود و ناخواسته روی هم لگد می کردیم . در بازجویی ها به فجیع ترین شکل ممکن ما رو شکنجه می دادند. هرگز پشیمان نبودیم بلکه به هم روحیه می دادیم ،چون ما در راه حق بودبم و برای اهدافمان همه چیز خود را می دادیم تا ایران و ایرانی سربلند بماند.

آیا خانواده در زمان اسارت از شما اطلاع داشتند؟ اخبار جنگ را چگونه پیگیری می کردید؟

خانواده ابتدا خبری نداشتند اما بعدها با مصاحبه های صلیب سرخ از طریق رادیو درجریان اسیر شدنم قرار گرفتند. ما هیچ منبع خبری نداشتیم و از طریق اسرای تازه وارد از اوضاع جنگ مطلع می شدیم ،بعضی وقت ها  تعدادی از زخمی ها که برای مداوا به بیمارستان می رفتند رادیو را یواشکی به قول خودمان کش می رفتند که آن را در دیوار استتار می کردیم .بعضی وقت ها هم از برخورد عراقی ها متوجه وضعیت جنگ می شدیم ،هر عملیاتی که رزمندگان ما پیروز می شدند عراقی ها ما رو شکنجه سختی می دادند و دق دلی خود را روی ما خالی می کردند. از طریق نامه هایی که به واسطه صلیب سرخ برایمان می نوشتند نیز با کالبدشکافی و رمز یابی  که اخبار جنگ را  به سبک فوتبال برایمان شرح می دادند وضعیت جنگ را پیگیری می کردیم..

یکی از پررنگ ترین خاطراتتان در دوره اسارت چه بود؟

من حدود 9سال در اسارت بودم ،لحظه لحظه آن پر از خاطراتی فراموش نشدنی است که حتی در 9ساعت هم تعریف کردنش تمام نمی شود. من جزء آن 23نفری هستم که صدام با ما ملاقات کرد و برای تبلیغات استفاده می کرد تا به دنیا بگوید جمهوری اسلامی ایران، این افراد کم سن و سال را به جبهه می فرستد اما عراق با آن ها مهربان است و ما قصد آزادیشان را داریم و سیاست های امام خمینی مانع آزادیشان است. روی سردر استخبارات نوشته بود، لا یدخلون الانسان الا یخرج الانسان جدید . یعنی انسانی وارد نمی شود مگر آن که انسان جدیدی خارج شود.آنها می خواستند یقین،ایمان و اراده ما رو تغییر دهند اما ما لحظه ای دست از آرمان های خویش بر نداشتیم. یکی از جالب ترین خاطراتم مصاحبه با ناصره خبرنگار هندی بود که مهدی طحانیان نوجوان 14ساله خطاب به شرط مصاحبه را محجبه شدن خبرنگار قرار داد و خبرنگار را وادار به رعایت حجاب کرده بود .علیرضا رحیمی نوجوان 13ساله که اکنون نماینده مردم تهران در مجلس شورای اسلامی است،شعر حجاب را خواند و گفت تا حجاب رعایت نشود مصاحبه نخواهیم نکرد.من در مصاحبه گفتم ما ثابت قدم هستیم چون برای وطن آمدیم و ذره ای پشیمان نیستم . مهدی گفت یکی از آرزوهایش این است بتواند به جبهه بازگردد تا انتقام بچه ها را از بعثی های سفاک بگیرد که بعد از مصاحبه شکنجه بسیار سختی شدیم .

و اما بدترین خاطرات ؟

یکی از بدترین خاطراتمان رحلت امام بعد از پذیرش قطعنامه 598 بود که همه را سخت اندوهگین کرده بود. ما امام را همچون قلب خود می دانستیم و زندگی بدون ایشان برایمان غیرممکن بود، انگیزه ای برای رفتن به وطن نداشتیم و می گفتیم ایران بدون امام برایمان بسیار تلخ خواهد بود.

 

خب آقای مستشرق چه عاملی باعث صبر و استقامت شما طی سال های اسارت شد؟

ما فقط به قله عزت می نگرستیم که یک ایرانی هستیم وشیعه علی و تابع ولایت فقیه که وطن پرستی در خون ما بود و هرگز به ذلت تن ندادیم .بسیاری از بچه ها را در آتش سوزاندند تا ما را ضعیف کنند اما ما قوی تر می شدیم . پای علیرضا رحیمی  که 13 سال بیشتر نداشت تیر خورده بود پزشکان عراقی از قصد پای او را قطع کردند و گفتند استخوانش سیاه می شود .مهدی طحانیان در اوج شکنجه بلند فریاد یامهدی بر می آورد ،هنوز زمزمه یامهدی او در گوشم می پیچد .

هیچ وقت تصور می کردید در جنگ پیروز شوید؟ فکر می کردید روزی به وطن بازگردید؟

امیدوار بودم که جنگ تمام شود و یقین داشتم ما پیروز این جنگ هستیم . در این جنگ دنیا علیه ما بود،مسبب اصلی آن آمریکا و اسراییل بودند که صدام را پشتیبانی می کردند. راستش فکر نمی کردم بتوانم روزی به وطن بازگردم

اولین بار خبر آزادی خود را از چه طریقی متوجه شدید؟ چه حس و حالی داشتید؟ واکنش عراقی ها چگونه بود؟

بعد از پیشروی رزمندگان ما در خاک عراق و پیروزی های پی در پی آن ها، سازمان ملل قطعنامه 598 را صادر کرد. هر بار که برای مداوا به پزشکان عراقی مراجعه می کردیم برخورد بسیار بدی با ما داشتند و حتی داروهایی تجویز می کردند تا دردمان تشدید شود اما آن روز با ما بسیار مهربان بودند و داروهای آنتی بیوتیک و تقویتی تجویز کردند، این تغییر ناگهانی رفتارشان موجب بهت و حیرتمان شد که علتش را جویا شدیم به ما گفتند جنگ تمام شد و تا 2هفته دیگر به ایران باز می گردید. خیلی خوشحال بودیم از اینکه بعد از سال ها به وطن باز می گردیم .بعد از این خبر بعثی ها تا 3روز به ما غذا ندادند و آخرین زهر خود را نیز ریختند. شب آخر بچه ها از من درخواست کردند برایشان اذان بگویم ،همه گریه می کردند و حس غریبی داشتیم .فرمانده عراقی به من گفت پدرت را در می آورم ،آخرین نفری هستی که به ایران می روی.

خب از لحظه ورود به خاک وطن و استقبال مردم،خانواده ،اطرافیان و... برایمان بگویید.

شهریور 1369وارد ایران شدیم،زمانی که به مرز رسیدیم یکی از اسرا لباس خود را در آورد و پرت کرد آن طرف و شعار مرگ بر صدام و... سر می داد که به سختی او را کنترل کردیم . برای رسیدن به وطن لحظه شماری می کردیم . با استقبال پورشور و بی مثال روبرو شدیم،مردم حلقه های گل  را به گردن اسرا می آویختند،اسفند و عنبر و گلاب فضا را عطرآگین کرده بود.

بعد از سال ها اسارت وطن را لحظه بازگشت چگونه یافتید؟

در دنیای دیگری سیر می کردم و حال و هوای اسارت و جنگ در سر داشتم . با دیدن برخی مسائل جامعه احساس ناراحتی می کردم. بی حجابی،ضد ولایت بودن و... عذابم می داد.من تا قبل از اینکه  به ایران بیایم از شهادت برادرم حجت خبر نداشتم،وقتی وارد ایران شدم سراغش را گرفتم که یکی از فرماندهان سرش را به زیر انداخت و گریه می کرد متوجه شدم حجت شهید شد .پسرعمویم بهروز نیز به شهادت رسید،به حال آن ها غبطه می خوردم.

 اجازه بدهید بی تعارف بپرسم ،با وضعیت جامعه امروز ما آیا پشیمان نیستید که این همه عمر خود را صرف جنگ و اسارت کردید؟ آیا این همان آرمان هایی بود که برایش سخت ترین شکنجه ها را تحمل کردید و حتی تا پای مرگ رفتید؟آیا از وضعیت بوجود آمده و برخی تفکرات حاکم در جامعه رضایت خاطر دارید؟

هرگز پشیمان نیستم بلکه به خود می بالم که برای وطن و در راه خدا جهاد کرده و اسارت را به جان خریدم.کسانی باید پشیمان شوند که خودشان را مفت فروختند و روزی در محضر الهی سرافکنده خواهند شد. ما بیشترین امنیت را در دنیا داریم البته مشکلات زیادی هست که با هم دلی،هم فکری،ولایت مداری می شود درست کرد.کوردلانی که خیال می کنند نظام از بین برود و دوباره خودشان سرکار بیایند سخت در اشتباهند،خون شهدا ضامن پایداری و بقای انقلاب خواهد بود.

چگونه می توان تفکر ایثارگران،جانبازان و آزادگان را به نسل های بعد منتقل کرد؟ برای شکاف ایجاد شده بین نسل ها چه پیشنهاد  و راهکاری دارید؟

از طریق فرهنگی ، ورزشی،آموزش و پرورش و رسانه ها می توان کار کرد. باید ایثارگران را به جامعه معرفی کنیم. یک بار من برای مداوا به لندن مراجعه کرده بودم ،صدای دهل وشیپور نظرمو جلب کرده بود ،تمام سربازان جنگ جهانی دوم را جمع کرده و به آن ها مدال افتخار اعطا کردند تا آنان را به عنوان اسطوره به مردم معرفی کنند. ما نیز باید همین کار را انجام دهیم ،قهرمانان واقعی شهدا ،جانبازان و ایثارگران هستند که از جان و مال خود گذشتند تا ما در امنیت باشیم.

آقای مستشرق از شما می خواهم با شنیدن این  واژه ها هر آنجه به ذهنتان می آید بگویید.

ایران:وطن،خون

امام خمینی:اسوه،مقتدا

شهید:لیاقت

آزاده:افتخار

جانباز:ازخودگذشتگی

مدافع حرم:مدافع وطن،ناموس  و اسلام

به نظر شما چه پیوندی بین رزمندگان 8سال دفاع مقدس و مدافعان حرم وجود دارد؟

شهدای مدافع حرم وارثین شهدا و ایثارگران دفاع مقدس هستند و درس ایثار و فداکاری را از آنان آموخته اند.

پاسخ شما در مقابل برخی هموطنان که بر این تفکرند  نباید برای این جنگ هزینه کرد چیست؟

این ها مانند کبکی هستند که سرشان را در برف فرو کرده و از چیزی خبر ندارند.هدف اصلی گروهک داعش ایران می باشد. داعش مخفف دولت اسلامی عراق و شام است ،آن ها می خواهند ابتدا حزب الله را نابود کنند و   بعد به ایران برسند. به حمله کوچک تروریستی در مجلس فکر کنید چه قدر احساس خطر کردیم؟ این ها در واقع مدافع وطن هستند که در سوریه می جنگند تا مجبور نشوند در خانه با دشمن روبرو شوند.

 پیام شما به مردم،نسل جوان،مسئولین،نمایندگان و... چیست؟

مسئولین باید دلسوز مردم بوده و بی ریا کار کنند ،به دنبال زر و زیور نباشند و حق و حقوق مردم را رعایت کنند. خدمت به مردم بهترین عبادت است.کسانی که این افتخار نصیبشان می شود باید از این فرصت به نحو احسن استفاده کنند. هر کسی که با دغل بازی و فریب مردم روی کار بیاید آخر و عاقبت خوشی نخواهد داشت. دنیا فانی و گذراست و آن چه می ماند خدمت صادقانه و بی ریا است.

اما شما جوانان بدانید آینده از آن شماست. مومن و پاک باشید. خدا رحمت کند حاج آقای ابوترابی بزرگ آزادگان همیشه توصیه می کرد ،پاک باشید و خدمتگزار. مولایمان امام حسین فرمود،اگر دین ندارید لااقل آزاده باشید.هر دیانتی که دارید معرفت داشته باشید و خدمت به مردم را سرلوحه کار خود قرار دهید.شهدا سهم خود را انجام دادند.حال وظیفه ماست حافظ این انقلاب باشیم و نگذاریم خونشان پایمال گردد.

گفتگو از: سمیه ابراهیمی

نام فرستنده :
ایمیل گیرنده :